من خود آن سیـــــــــــزدهم، کز همه عالم به درم...

 

مثل همیشه برای تو می نویسم!

تو به نیت هر که دوست داری بخوان !!

 

تا حالا شده به یه زخم عادت کنی؟!

دردش دیگه جزیی از وجودت شده باشه؟!

که با اون زخم به زندگیت ادامه بدی و سعی کنی خودتو به اون راه بزنی تا شاید یادت بره که چقدر زجر میکشی!؟؟

مثل وقتی که یه تیغ به دستت فرو میره و نمیتونی درش بیاری!

اون تیغ دیگه عضوی از وجودت میشه, تا هر وقت که تو دستت باشه...

بهش عادت میکنی چون دیگه هیچ راهی نداری!

هر چی تلاش کردی بی فایده بود و بس!

تا اینکه بعد عمری...

وقتی که دیگه زخمش کهنه اس

وقتی که بیشتر وقتا خودتم یادت میره که کدوم دردت از کدوم زخمه

یهو چشمت میفته به اون تیغ!!

با تمام توانت اونو بیرون میکشی یه نگاهی بهش میندازی و بعد... میندازیش دور!

درد کهنه ای که حالا فقط جای زخم عمیقش به یادگار مونده...

این قصه عشق خیلی از آدماس که درد عشقشون رو دل بعضیا:

یه جای زخم عمیقه...

 

کسایی که از دلم خبر دارن و تا حدودی میدونن تو زندگیم چه خبر بوده حرفامو خوب میفهمن...

این حرفا خلاصه ای از احساسیه که هر روز تو دلم شناوره...

یا حق!


نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1398ساعت 1:13 توسط Negin| |

 بعضی چیزا خیلی بهم میان
مثل زرشک و پلو !
مثل ماست و خیار
مثل گردو و پنیر!
بعضیچیزا با هم یه جوری هستن
مثل قرمه سبزی و ماست
مثل ماهی و گوجه فرنگی
مثل مربا و پنیر
اما...
بعضی چیزا با هم بودنشون حال آدمو بهم میزنه !!
مثل نون خامه ای و ترشی
مثل لواشک و کاپوچینو
مثل شیر و نوشابه،

زندگی ما آدم ها هم کنار هم همینطوره...
با بعضیا خیلی خوبیم
با بعضیا یه جوری هستیم
اما...
با بعضیا اصلا جور در نمیایم
پس توی انتخاب آدمای اطرافمون دقت کنیم
تا حال خودمون و رندگیمون رو بهم نزنیم !!


نوشته شده در جمعه 21 فروردين 1394ساعت 4:7 توسط Negin| |

 بعضی چیزا خیلی بهم میان
مثل زرشک و پلو !
مثل ماست و خیار
مثل گردو و پنیر!
بعضیچیزا با هم یه جوری هستن
مثل قرمه سبزی و ماست
مثل ماهی و گوجه فرنگی
مثل مربا و پنیر
اما...
بعضی چیزا با هم بودنشون حال آدمو بهم میزنه !!
مثل نون خامه ای و ترشی
مثل لواشک و کاپوچینو
مثل شیر و نوشابه،

زندگی ما آدم ها هم کنار هم همینطوره...
با بعضیا خیلی خوبیم
با بعضیا یه جوری هستیم
اما...
با بعضیا اصلا جور در نمیایم
پس توی انتخاب آدمای اطرافمون دقت کنیم
تا حال خودمون و رندگیمون رو بهم نزنیم !!


نوشته شده در جمعه 21 فروردين 1394ساعت 4:7 توسط Negin| |

 بعضی چیزا خیلی بهم میان
مثل زرشک و پلو !
مثل ماست و خیار
مثل گردو و پنیر!
بعضیچیزا با هم یه جوری هستن
مثل قرمه سبزی و ماست
مثل ماهی و گوجه فرنگی
مثل مربا و پنیر
اما...
بعضی چیزا با هم بودنشون حال آدمو بهم میزنه !!
مثل نون خامه ای و ترشی
مثل لواشک و کاپوچینو
مثل شیر و نوشابه،

زندگی ما آدم ها هم کنار هم همینطوره...
با بعضیا خیلی خوبیم
با بعضیا یه جوری هستیم
اما...
با بعضیا اصلا جور در نمیایم
پس توی انتخاب آدمای اطرافمون دقت کنیم
تا حال خودمون و رندگیمون رو بهم نزنیم !!


نوشته شده در جمعه 21 فروردين 1394ساعت 4:7 توسط Negin| |

 بعضی چیزا خیلی بهم میان
مثل زرشک و پلو !
مثل ماست و خیار
مثل گردو و پنیر!
بعضیچیزا با هم یه جوری هستن
مثل قرمه سبزی و ماست
مثل ماهی و گوجه فرنگی
مثل مربا و پنیر
اما...
بعضی چیزا با هم بودنشون حال آدمو بهم میزنه !!
مثل نون خامه ای و ترشی
مثل لواشک و کاپوچینو
مثل شیر و نوشابه،

زندگی ما آدم ها هم کنار هم همینطوره...
با بعضیا خیلی خوبیم
با بعضیا یه جوری هستیم
اما...
با بعضیا اصلا جور در نمیایم
پس توی انتخاب آدمای اطرافمون دقت کنیم
تا حال خودمون و رندگیمون رو بهم نزنیم !!


نوشته شده در جمعه 21 فروردين 1394ساعت 4:7 توسط Negin| |

کاش خدا هم صندوق انتقادات و پیشنهادات داشت...
کاش برای ادامه ی فرآیند آدم سازی اش با چند آدم هم مشورت میکرد...
آنوقت به او پیشنهاد میدادم پشت گردن همه ی آدم ها یک دکمه ی قرمز بگذارد؛
دکمه ای که بشود با آن آدمها را خاموش و روشن کرد.
اگر آدم ها دکمه ی خاموش و روشن داشتند دیگر نه کسی خودکشی میکرد و نه کسی تنها میماند.
آنوقت اگر آدمی حس میکرد به درد هیچ چیز و هیچ کس نمیخورد دست میبرد پشت گردنش و خودش، خودش را خاموش میکرد.
اگر هم بقیه آدم ها او را دوست نداشتند بیانه ای چیزی مینوشتند و درخواست خاموشی اش را می کردند.
اگر آدم ها دکمه ی روشن و خاموشی داشتند هروقت دلت میگرفت، هروقت حس پوچی به سراغت می آمد، هروقت فکر میکردی هیچکس دوستت ندارد میتوانستی خودت را خاموش کنی، برای مدتی در خاموشی ات بمانی و نفهمی دور و برت چه میگذرد.
شاید سال های سال خاموش میماندی و هیچوقت هم کسی روشن ات نمیکرد.
کاش آدمها دکمه ی روشن و خاموش داشتند.
آنوقت میفهمیدی چند نفر دوستت دارند، میفهمیدی چه تعداد آدم
دلشان نمیخواهد تو خاموش بمانی و زود خودشان را به تو می رساندند و دست پشت گردنت میبردند و روشنت میکردند.
آنوقت دلت گرم میشد، حتی لازم نمیشد کسی بگوید "دوستت دارم" ، همین که نمیگذاشتند خاموش بمانی خودش دنیایی بود...
آخ که چه نگاه هایی رد و بدل میشد در آن لحظه ی شیرین "روشن شدن"...!!  


نوشته شده در جمعه 21 فروردين 1394ساعت 4:1 توسط Negin| |

 

تنها چﻴزی که تو زندگﻴم به صورت تخصصی بهش تسلط دارم،

انتخاب آدم های اشتباه

برای دوست داشتنه...


نوشته شده در چهار شنبه 30 مرداد 1392ساعت 16:12 توسط Negin| |

 

خدا را دوست بدار...

حداقلش این است که یکی را دوست داری که روزی به او می رسی...


نوشته شده در چهار شنبه 30 مرداد 1392ساعت 16:10 توسط Negin| |

 

 

به یک نفر مسلط به زبان آدمیزاد

برای رفع پاره ای از دلتنگی ها

نیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــازمندیم !



برچسب‌ها: سنگ صبور,
نوشته شده در یک شنبه 27 مرداد 1392ساعت 17:58 توسط Negin| |

 

هنوز هم باورم نمی شود

آنکه ساده تر از آب بود، آتشم زد...


نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392ساعت 14:46 توسط Negin| |

 

 

همیشه میگن:

شکست مقدمه ی پیروزیه !!

نمیدونم پس من کی از دور مقدماتی صعود میکنم ؟


نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392ساعت 14:44 توسط Negin| |

 

به نیوتن بگویید هر عملی را عکس العملی نیست !!

اگر چنین بود...

این همه عاشقانه هایم...

بی جواب نمی ماند...



برچسب‌ها: نیوتن, عمل و عکس العمل, عاشقانه, ,
نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392ساعت 14:39 توسط Negin| |

 

دیگر طاقت دیدن عکس های دو نفره را ندارم...

حسودی ام می شود،

به لبخندهای عاشقانه شان !

مگر گناه من چه بود که تلخ کردی بر من روزگاری را که...

شاهد بود برای شیرین کردن زندگیم با تو،

چــــــــه ها نکـــــــردم ؟؟!



برچسب‌ها: حسودی, عکس عاشقانه,
نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392ساعت 14:35 توسط Negin| |

نه یک نخ... نه یک پاکت...

یک عمر هم که سیگار بکشم فایده نداره!

تا خودم نسوزم دلم آروم نمی شه...



برچسب‌ها: سیگار, ,
نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392ساعت 14:28 توسط Negin| |

 

سگ:

وقتی صاحبش عوض می شود،

تا چنــــــد وقت دمغ است !!

اما برخی از آدم هــــــــــا...



برچسب‌ها: سگ, معرفت,
نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392ساعت 13:48 توسط Negin| |

 

رابطه ای که تا تو زنگ نزنی و اس ام اس ندی از طرف خبری نیست

یه رابطه ی 3 نفـــــــرست !!!

پای یکی دیگه هم وسطه (شک نکن!)


نوشته شده در جمعه 25 مرداد 1392ساعت 12:59 توسط Negin| |

 

به بعضیا هم باید بگی,

یکم از عزیزای دلت کم کنی بد نیستا !!!....


نوشته شده در جمعه 25 مرداد 1392ساعت 12:54 توسط Negin| |

 

این روزها نمی شود عاشق شد !

این روزها

با وجود دختر های رنگارنگ

پسرهای زرنگ

نمی شود عاشق شد!

با ماشین های خیلی قشنگ !

با وجود مردی که زن دارد

اما !

زن های شوهر دار....

با وجود... آدمهای پست...

خودت را احمق فرض کرده ای اگر این روزها را بارو کنی...


نوشته شده در جمعه 25 مرداد 1392ساعت 12:51 توسط Negin| |

 

سیگارش رو می ذاره زیر لبش و میگه:

آتیش داری ؟

جواب میدم:

توی جیبم که نه...

تو دلم چرا

به کارت می آد ؟؟!


نوشته شده در جمعه 25 مرداد 1392ساعت 12:38 توسط Negin| |

 

باور کن نمی دانستم به عشق پایبند بودنم،

برایت زندان است...


نوشته شده در جمعه 25 مرداد 1392ساعت 12:30 توسط Negin| |

 

 

 

دلم گرم خداوندی است که با دستان من گندم برای یاکریم خانه می ریزد

چه بخشنده خدای عاشقی دارم که می خواند مرا با آنکه می داند گنهکارم

دلم گرم است، می دانم بدون لطف او تنهای تنهایم...

برایت من خدا را آرزو دارم...



برچسب‌ها: الله,
نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392ساعت 13:37 توسط Negin| |

 

هر چیز را هم تقصیــــــــــر من بیاندازی

عاشــــــــــــــق شدن من

تقصیر تــــــــــــوست...


نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392ساعت 13:33 توسط Negin| |

 

یه لیوان از تو اون کابینته بردار

+ خب

پرتش کن زمین

+خب

شکست ؟

+ آره

حالا ازش عذر خواهی کن

+ ببخشید لیوان منظوری نداشتم.

دوباره درست شد ؟!

+ نه...

متوجــــه میشـــــی ؟؟؟


نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392ساعت 13:32 توسط Negin| |

به نسل های بعد بگویید

که نسل ما نه سر پیاز بود نه ته پیاز ...!

نسل ما "خود پیاز" بود که هر که ما را دید گریه کرد...!



برچسب‌ها: نسل من, , , ,
نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392ساعت 13:19 توسط Negin| |

 

سکوت...

 سقوط اسلحه ها به نشانه تسلیم... تنها عاقبت خیره شدن در چشمهای توست

وقتی دوئل من وتو تازه آغاز میشود...

تو مثل وسترنها دوئل میکنی و ...

من مثل گارسیا ساده لوحانه بیحرکت فقط خیره میمانم...

کمی سکوت کن...

کمی سکوت کن و به صدای آکاردئون گوش کن!

انقدر کلاویه عوض نکن بگذار ساده بنوازد...

رقص سرخپوستی راه بینداز ...

این نبرد آلامو را پایان بده !

مرده ها را زیر خاک بشمار وقتی که با طعم یکرنگی طلوع میکنی ، اما !

چاره ای نیست ، آغاز هیچ وقت پایانی ندارد وقتی که حتی اسمی از تو هنوز باقیست...

حتی اگر قبل مسیح باشی...!

به هر حال من تسلیم شده ام...

و به تخته خوابم پناهنده شده ام ...

دست به جیب نشو ...

من به دستهای تو سخت شک دارم...

چرا که تو هنوز رنگ خیانت داری...

خیانت به من ، خیانت به هر کسی که گرفتار تو بود...

من سینمایی صامت تر از تمام گریه های چاپلین هستم و...

کودکی بی دلیل تر از خدا / خوابیده در اعماق بی صدای من...

همین چند واژه مانده برای چشم چرانی های قبل از خواب من!

چیزی عوض نشده...

تنها ...خیابانها از چشمم افتاده اند...

وگرنه...

پای رفتنم روی دستم باد نکرده!

می خواهم دیگر سکوت را به سنتی ترین گلایه ها پناه بدهم...

و پشت تمام کتابهای نیمه خوانده بنویسم :

"همیشه سرد بود جهانی که در باور من چرخید"

سرد ... دقیقا شبیه زنی در انتهای چادرش

که افتاده ترین باران را /به روی زمین به ارث برده است!!!


نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392ساعت 15:4 توسط Negin| |

 

 

من اگه صاحب بچه شم

هیچ وقت بهش نمیگم درس بخون،

سیگار نکش،

این کارو کن اون کارو نکن !

فقط بهش میگم دل نبند...

بقیه اش حله...


نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392ساعت 23:2 توسط Negin| |

 

باید باکره باشى، باید پاک باشى!
براى آسایش خاطر مردانى که پیش از تو پرده ها دریده اند !
چرایش را نمیدانى فقط میدانى قانون است، سنت است ، دین است
قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند
اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا و گاهى فکر میکنى شاید خدا را نیز مردان ساخته اند!!
من زنم ...
با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست
که زرق و برقش شخصیتم باشد
من زنم .... و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو
میدانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند
دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم
دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است
به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی
دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی
و صبح ها از دنده دیگری از خواب پا میشوی
تمام حرف هایت عوض میشود
دردم می آید نمی فهمی
تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است
حیف که ناموس برای تو .... است نه تفکر
حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه تنی است
من محتاج درک شدن نیستم /
دردم می آید خر فرض شوم
دردم می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری
و هر بار که آزادیم را محدود میکنی
میگویی من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است
نسل تو هم که اصلا مسول خرابی هایش نبود
میدانی ؟
دلم از مادر هایمان میگیرد
بدبخت هایی بودند که حتی میترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده
خیانت نمیکردند .. نه برای اینکه از زندگی راضی بودند
نه ...خیانت هم شهامت میخواست ... نسل تو از مادر هایمان همه چیز را گرفت
جایش النگو داد ...
مادرم از خدا میترسد ... از لقمه ی حرام میترسد ... از همه چیز میترسد
تو هم که خوب میدانی ترساندن بهترین ابزار کنترل است
دردم می آید ... این را هم بخوانی میگویی اغراق است
ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای گشت ارشاد به جرم موی بازش کتک میخورد
باز هم همین را میگویی
ببینم آنجا هم اندازه ی درون خانه ، غیرت داری ؟؟
دردم می آید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند ...
و آنهایی هم که نیستند همه فامیل های خودتانند ...
مادرت اگر روزی جرات پیدا کرد ازش بپرس
از س.ک.س با پدر راضی بود ؟؟؟
بیچاره سرخ می شود ... و جوابش را ...
باور کن به خودش هم نمی دهد...

دردم می آید
از این همه بی کسی دردم می آید

سیمین دانشور



برچسب‌ها: سیمین, دانشور, سیمین دانشور, حرف تلخ,
نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392ساعت 22:48 توسط Negin| |

 

با شدتی وحشیانه و جنون آمیز,
آنچنان که قلبم را سخت به درد آورد,
آرزو کردم ای کاش هم اکنون همچون مسیح,
بی درنگ, آسمان از روی زمین برم دارد.

یا لااقل همچون قارون,
زمین دهان بگشاید و مرا در خود فرو بلعد.

اما...نه,

من نه خوبی عیسی را داشتم و نه بدی قارون را.
من یک "متوسط" بی چاره بودم و ناچار,
محکوم که پس از آن نیز
"باشم و زندگی کنم".
نه,باشم و زنده بمانم !
و در این "وادی حیرت"پر هول و بیهودگی سرشار, گم باشم.
و همچون دانه ای که شور و شوق های روییدن در درونش خاموش می میرد

و آرزوهای سبز در دلش می پژمرد,
در برزخ شوم این "پیدای زشت"
وآن "ناپیدای زیبا", خُرد گردم.
که این سرگذشت دردناک و سرنوشت بی حاصل ماست.

در برزخ دو سنگ این آسیای بی رحمی که...

"زندگی" نام دارد!



"دکتر علی شریعتی"



برچسب‌ها: دکتر شریعتی, زندگی,
نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392ساعت 22:45 توسط Negin| |

 

بشکن   روزه ات  را...

چترها  تشنه  دیدارند،   ببار  بر  پیکر  این  شوره زار!

گناهت  پای  من...     ای آسمان



برچسب‌ها: روزه, آسمان, ببار,
نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392ساعت 22:40 توسط Negin| |

 

 

امروز باورم شد که تو خسته تر از آن بودی

که بفهمی دوست داشتنم را...

از من گذشت...

اما...

هر جا هستی...

خسته نباشی...



برچسب‌ها: خسته,
نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1392ساعت 1:56 توسط Negin| |

طراحی قالب : قالبفا






Menu
.............................................
Others
.............................................